داستان تلخ

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    پرنیان متنوع و جوان پسند
    به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم از مطالب وبلاگ به خوبی استفاده کنید و از اونها رضایت داشته باشید. سربلند و پر افتخار باشید.

امکانات جانبی

ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

نظرسنجي

    به کدوم نامزد اتخاباتی رای میدید؟

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 42
    کل نظرات کل نظرات : 58
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 7

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 8
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 1
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 3
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته : 12
    بازدید ماه بازدید ماه : 993
    بازدید سال بازدید سال : 2378
    بازدید کلی بازدید کلی : 17198

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.137.171.121
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جالب انگیز به سبک پرنیان و آدرس parnianblog.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

    علی - با سلام به وبمستروبلاگ
    پرنیان متنوع و جوان پسند
    تبریک میگم به خاطر وب خوب و پرمحتواتون .

    من یک وبسایت تفریحی دارم که پر از شادی و نشاط هست خوشحال میشم به ما هم سر بزنید و عضو بشید.

    https://www.mikh-kob.ir/

    با تشکر فراوان - 1393/1/15
    دومین جشنواره مجازی کتابخوانی - دوست بزرگوار و عزیز
    دومین جشنواره بزرگ مجازی کتابخوانی در دو رده سنی آزاد و نوجوانان در حال برگزاری است. ضمن دعوت برای شرکت در این جشنواره،از شما خواهانیم تا در اجرای این برنامه با پذیرفتن عنوان"همکار افتخاری" ما را یاری فرمائید.
    - 1392/4/23
    Milad Ghandehari - خـــــر خـــــونـــــ!

    بـــــا ایـــــنـــــ پـــــســـــتـــــایـــــ مـــــزخـــــرفـــــتـــــ. خـــــخـــــخـــــ...


    پاسخ: خودتی!!!:) فردا امتحان داریم درستو بخون. خرخون بودن که عیب نیست. - 1392/2/27
    رهگذر - سلام، یسری از مطالبتون فقط قشنگن! ولی واقعیت ندارن مثلا هشتمی و یازدهمی!!!!
    پاسخ:بله خب هدف هم قشنگ بودن مطلب بوده. به هر حال ممنون از اظهار نظرتون. - 1391/12/1
    Milad Ghandehari - لطفا به بلاگ من هم سری بزنید، مرسی از همه ;-)
    http://manotomusicfa.rozblog.com - 1391/9/29
    kimia - به صد یلدا الهی زنده باشی / انار وسیب وانگورخورده باشی





    اگریلدای دیگرمن نباشم، تو باشی وتو باشی وتو باشی





    پیشاپیش یلدات مبارک
    پاسخ:یلدای شما هم مبارک - 1391/9/27
    Milad Ghandehari - مرســـــی از لطفـــــت مهـــــران جـــــان، خیلـــــی مـــــی خوامـــــد. پاسخ:نوکرتم :) - 1391/9/8
    kimia - كم باشو ازكم بودنت نترس..........



    اوني كه اگه كم باشي.........



    ولت ميكنه..........



    همونه كه اگه زياد باشي...............



    حيف و ميلت ميكنه..............



    التماس دعا من رو هم از دعاتون تو اين شبا محروم نكنيد


    پاسخ: محتاجیم به دعا - 1391/9/5
    Milad Ghandehari - وبلاگ خوبی نبود، من که خوشم نیومد...
    پاسخ: خوب به درک که خوب نبود.اصلا کی به تو گفته بیای نظر بدی؟برو برو خونتون موش بخورتت.(بازدیدکنندگان محترم ایشون که نظر دادن دوست بنده هستن و بنده باشون حساب شوخی دارم یه وقت فکر نکنین من بیشعورم) - 1391/8/30
    kimia - بزرگترين تمناي ما از خدا ميتواند كوچك ترين مهجزه اش با شد!!!!!!!!!!!!





    خدارا به بزرگيش قسم مي دهم زندگيتان را معجزه باران كند...............

    .

    .

    .

    .

    .

    عيدتون مبارك.............راستي پستتون هم جالب بود............


    پاسخ:ممنون عید شما هم مبارک - 1391/8/13

داستان تلخ

 وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسید
 .


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و گونه منو بوسید
 .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و گونه منو بوسید .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

 

ای کاش این کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گریه !
اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه


javahermarket


تاریخ ارسال پست: شنبه 19 شهريور 1390 ساعت: 11:36
می پسندم نمی پسندم

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب

این نظر توسط مجتبی در تاریخ 1390/6/19/6 و 12:03 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

در ضمن لینک وبلاگت تو وبلاگم قرار گرفت و همچنین لینک وبلاگم....پاسخ:ممنان

این نظر توسط مجتبی در تاریخ 1390/6/19/6 و 12:02 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

من هزارو شونصد بار بهش گفتم اما کو گوش شنوا...پاسخ:رفیق منم بهش گفته ولی همشون همین طورن


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: